یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

بهار را به خانه بیاور بهار نزدیک است

بعد از تموم شدن مراسم عروسی  انگار تازه یادمون افتاد که عید هم نزدیکه و هنوز بهار رو  دعوت نکردیم به خونمون. امروز بعد از ظهر با اهل خونه خودمون رو رسوندیم به نمایشگاه گل و گیاه که از قافله عقب نمونده باشیم و اگر چه وقت نکردیم سبزه رو سبز کنیم ولی یه سبزه خوشگل واسه سفره هفت سین که امسال خونه مامانی کنارش میشینیم و منتظر اومدن بهار میشیم گرفته باشیم. دیدن اون همه تکاپو و همهمه سرحالمون آورد و بیشتر از اون همه رنگ و گل و گیاه و سبزه و ماهیهای رنگارنگ. به وجدمون آورد و تو چقدر از دیدن گلها ذوق میکردی. وقتی میدیدی که همه بچه ها ماهی به دست دنبال خونواده هاشون راه افتادن تو هم خواستی از قافله عقب نمونده باشی و گفتی : من از این پلاستیک...
28 اسفند 1391

روزهایی که میشن خاطره

عروسی خاله ندا هم به خوبی و خوشی برگزار شد. خدا روشکر که همه چیز همون جوری پیش رفت که خودشون دوست داشتن و هیچ چیز دلچسبتر از این نیست که یه عروسی با تمام دردسرها و دوندگیهاش به خوبی و خوشی و طبق میل عروس ودوماد پیش بره.  بازهم خداروشکر میکنم که دختر نازی مثل تو دارم که توی تموم این دوندگیها پا به پامون اومدی و دم نزدی. چه اونروزایی که با من میومدی تا خونه خاله ندا رو بچینیم  و به چیزی دست نمیزدی و چه اونروزایی که صبورانه تو خونه پیش خاله نسرین میموندی و اجازه میدادی که من با خیال راحت تری از جانب تو به کارای بیرون برسم و به خاله ندا و بقیه کمک کنم. ازت ممنونم دختر خوبم. روز عروسی  از ظهر با من تو آرایشگاه بودی و بعد ه...
28 اسفند 1391

خودم برایش میگویم

  خودم برایش می‌گویم    ...... چند روز   پیش دختر کوچولوی سه ساله‌ی یکی از دوستانم که اومده بود خونه   ی   ما با   دیدن سوسک در آشپزخانه ما ذوق کرد و جلو رفت تا با دست کوچکش   سوسک را ناز کند مامانش   گفت خونه جدیدمون پر از سوسک بود وقتی این به دنیا آمد برای   این که اذیت نشه هر روز   رفتیم با سوسکها حرف زدیم و بازی کردیم. آوردیم   و آن‌ها را شریک کردیم در روزمرگی‌هایمان گفتیم   قانون خانه را عوض کنیم طوری که سوسک دیگر باعث چندش و وحشت و ناآرامی ما نب...
20 اسفند 1391

تولدانه

فردای روز تولدت اولین بسته پستیت رو دریافت کردی. از طرف پرنسس صورتی " پارمیس کوچولو ". کنار ذوق کردنای تو من و بابا هم کلی ذوق کردیم و تو مشتاق بودی که سریع بازش کنی و ببینی چی توشه و ما هم اینقدر از برق چشمای تو ذوق کرده بودیم که یادمون رفت همون لحظه ازت عکس بگیریم و موندگارش کنیم.ممنونم ازت بانوی مهربونی که باعث خوشحالی یسنا شدی.       بهت وعده یه تولد کوچولوی دیگه رو خونه مامانی داده بودم. وقتی اومدیم اصفهان. با هم رفتیم و کیک خریدیم و تو انگار که بار اولت بود که میخواستی تولد بگیری چنان ذوق میکردی که نگو . با کلی خواهش و کلک راضیت کردیم که تا اومدن خاله ندا و عمو علی که این روزا دنبال تدارکات عر...
16 اسفند 1391

رویش ناز نگاه تو عزیز جاودانه بادا!!!!

  وبهاری دیگر و نگاهی تازه و دوباره حسی پشت لبخند به مهر پالوده ومن اینبار دلم رنگین است ودوچشمم روشن ولبانم خندان و تورا میبینم پشت بی خوابی شبهای غریب دوری ظلمت سرد زمستانی ما را تو به مهر با نوای خوش آغاز بهار با نسیم خوش لبخند عمیقت تو به ناز به سرانجام رساندی تو نگار وجهان هستی هلهله کرده به پا       ...
7 اسفند 1391

اینقدر برام عزیزی قد یه دنیا خوبی قد یه دنیا ستاره

چند ساعتی بیشتر نمونده به لحظه ای که تا ابد تو قلبم جاودانه است. اون لحظه ای که اصلا دلم نمیخواست تموم بشه. لحظه های پر استرس و شیرین به دنیا اومدنت. وقتی خانم دکتر مهربونی که هیچ وقت مهرش رو یادم نمیره بهم گفت: این کوچولوی شما از الان معلومه که مامانش رو خیلی دوست داره که حاضر به درد کشیدنش نیست و نمیخواد اذیتش کنه و دیگه باید بری اتاق عمل که خودم این کوچولو رو به دنیا بیارم بدون این که مامانش درد بکشه. اون خانم دکتر همون موقع تشخیص داد که تو چه قلب مهربونی داری عسلکم. اون لحظه ای که تو رو تو اون دستمال سبز پیچیده بودن و بهم نشونت دادن رو هیچ وقت یادم نمیره. وقتی به دنیا اومدی آسمونی که دو ماه بود نباریده بود در رحمتش باز شد و تا شب بارید ...
7 اسفند 1391

هر دم از این باغ بری میرسد

زینب عزیز ،مامان بانوی آب و روشنی برات یه یادگاری تولد گذاشته توی وبلاگش. ممنونم زینب عزیز که حسابی غافلگیرم کردی.نمیدونی چه حس قشنگیه که بدونی این همه دوست کنارتن و برات آرزوهای خوب میکنن. خدایا این خوشیها رو از ما نگیر ...
7 اسفند 1391

قشنگترین بهانه زندگی

نمیدونم کجا چه کاری کردم که خدا دوستی با زهره عزیز و دختر نازش رو پاداش واسم قرار داد. خیلی دوستتون دارم و آرزو میکنم خدا هر چی آرامش و خوشبختیه به زندگیتون روونه کنه .. مامان زهره عزیز مامان قشنگترین بهونه زندگی پستی را واسه تولدت نوشته که پر از مهربونی و عشقه: عزیزم هدیه من برات یه دنیا عشقه ...
6 اسفند 1391

به بهونه تولد تو... دوستیهای جاودانه

دوباره خاله وحیده یه بار دیگه بهمون ثابت کرد که دلها خیلی بیشتر از اینا میتونن به هم نزدیک باشن. چقدر قشنگ از اون لحظه ها واسم نوشتی وحیده جان. یادته چقدر ناز کرد تا چشممون رو به جمال خودش روشن کرد. یادمه که قبل از هرچیزی که به محمد بگم گفتم یادت نره مسیج بزنی .. یادش به خیر... یسنای من خاله وحیده به مناسب 3 ساله شدنش تو خونه پرنسس نازش واسمون یه پست قشنگ با قلم پر مهرش نوشته و خیلی شرمندمون کرد. جشن تو جشن تولد تموم خوبیهاست سپاس دوست نازنین که  یاور همیشه مومنی ...
6 اسفند 1391